خوابش را دیدم گفت :دوستت دارم
خوابش را دیدم
گفت دوستت دارم
بیدار شدم دوستم نداشت
می خواهم برای همیشه بخوابم . . .
ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟
من از تمام آسمـــان یک بــــاران را میخواهم
و از تمــــام زمین یک خیابان را …
و از تمام تو یک دست ڪه قفــــل شده در دست مـن...
خدا ما رو برای هم نمیخواست ..فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست ..فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ ..خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست ..خودت دیدی دعامون بیاثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بیهم ..میبینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من ..نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم اما ..تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم ..داره رو دست ما میمیره این عشق
گوشه نــدارد که یـکـــ گوشه اش بنشینمـــ ...
و نفسی تــازه کنمـــ ...
گــرد گــرد استـــ ..
این زمین..
ایــنــ روزگــــار ...